|
بچه بودیم ، هرکی بهمون فحش میداد
کف دستمونو نشونش میدادیم
میگفتیم آینه آینه !
حالا اگه جرات داری به بچه های امروزی فحش بده
یه چیزی جوابتو میده که باید معنیشو از بابات بپرسی
به افتخار ساده بودنمون بزنید کف قشنگرو دهه هفتادیا
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:ساده,دهه هفتادیا,کف,جواب,امروزی,آینه,دست,بچه,فخش,جرات,بابا,معنی,افتخار,قشنگ, :: 19:53
:: توسط : m-sh
ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 14 مرداد 1392برچسب:روستا,ماشین,دره,کوه,خاطره,طنز,موتور,هل,دست,خدا,قهوه خونه,فرمون,نور,تردید,ثانیه,هوا,آبادی,تند,خیس,هوش,داد,احمق, :: 9:4
:: توسط : m-sh
یه روز رفته بودیم روستا.....اونجا یکی از فامیلامون یه خونه داره چون هواش خیلی خوبه میریم اونجا وگرنه اصلیتمون مال اونجا نیست.....
خلاصه مواظب دخی عمه بودم.....اون موقع 4 سالش بود....یکی از پسمل عموها رفته بود نزدیک یه طویله حیوونا رو ببینه....
داشتم با دخی عمه بازی می کردن یهو پسمل عمو رو دیدم که داشت می دوید سمتم....
همونجور که داشت میومد صدام کرد و گفت:خر.....خر......
خونم جوش اومد گفتم:خودتی......بی تربیت.....
بیچاره گفت:فحش نمیدم که بهت برمیخوره.......خر دنبالم کرده.....
منو میگی دو تا پا داشتم 5 تا دیگه هم قرض کردم و دست دخی عمه رو ول کردم و الفرار.....
دخی عمه وایساده بود بر و بر منو نگاه می کرد ولی بعد زد زیر گریه......
حالا ما هی به این میگیم بیا مگه از جاش تکون می خورد....
خره هم همین طور نزدیک تر میشد.....
خلاصه......رفتم سمت دخی عمه دستشو گرفتم و دوباره الفرار......وقتی به یه جای امن رسیدیم دستشو ول کردم دیدم با یه نیش باز زل زده بهم.....
یه ذره نگاش کردم بهش میگم:احیانا سرت به جایی نخورد؟؟؟؟؟
میگه:نه.....
بی خیالش شدم .....وقتی پسمل عمه رسید ازش قضیه رو پرسیدم.....آقا خررو اذیت کرده بوده اونم رم کرده اینم فرار رو بر قرار ترجیح داده......یعنی اون روز دلم می خواست این حیوان آزار و هم چنین مردم آزار رو با دستای خودم خفش کنم......
فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ادامه مطلب...
ارسال شده در تاریخ : شنبه 12 مرداد 1392برچسب:پسر,دختر,خر,فحش,روستا,دخی عمه,مردم آزار,اذیت,دست,فرار,امن,نیش,طویله,حیوان,مردم آزاروفک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟؟,خاطره,طنز,سر,دانلود,دانلود آهنگ,خروس,محمد علیزاده, :: 18:56
:: توسط : m-sh
سرباز قبل از اینکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت: ((پدر و مادر عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم؛ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم))
پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ((ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم.))
پسر ادامه داد : ((ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید؛ او در جنگ بسیار آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک
پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم اجازه دهید او با ما زندگی کند.))
پدرش گفت: ((ما متاسفیم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده است. ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند.))
پسر گفت: ((نه؛ من می خواهم که او در خانه ما زندگی کند)). آنها در جواب گفتند: ((نه؛ فردی با این شرایط مو جب دردسر ما خواهد بود.ما فقط مسئوول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی.))
در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.
چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.
پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.
با دیدن جسد؛ قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد.
پسر آنها یک دست و پا نداشت.
حتی زمانی که تردید داریم قلب ما در یقین است........
ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:سرباز,دست,پا,جنگ,خانواده,پدر,مادر,شناسایی,نیویورک,داستان,جان,تلفن,پلیس,سقوط,خودکشی,جسد,پسر,پزشکی قانونی,زمان,تردید,یقین,قلب, :: 1:22
:: توسط : m-sh
بعد از ترم یک به اونایی که معدلشون بالای 19 بود جایزه یه پتو مسافرتی میدادن.....یکی از دوستامو هر کاریش کردیم
نرفت جایزشو بگیره....نمیدونم چرا....هیچ وقت هم نفهمیدم یعنی دلیلشو نگفت.....
با یکی از دوستام نقشه کشیدیم......خبیثانه به سمتش رفتیم که نقشمونو گرفتو پا گذاشت به فرار و رفت طبقه دوم
مدرسمون......طبقه دوم دو تا راه داشت به پایین من یکی از راه ها وایسادم و دوستم اون یکی.....یهو صدای داد دوستم
اومد....گرفته بودش و اونم سعی داشت فرار کنه.....رفتم اون یکی دستشو گرفتم.....5 قدم مونده به دفتر دوستم اون
دستشو ول کرد و اونم یهو دستشو کشید و چون من محکم گرفته بودمش 3 دور دور خودمون چرخیدیم وسط
مدرسه......بقیه بچه های مدرسه هم وایساده بودن و به دیوونه بازیه ما نگاه می کردن.....خلاصه موفق شدیم و بردیمش
دفتر....جایزه اش رو که گرفت......
قیافه دوستم(اونی که جایزه گرفت)...........:ا
من و اون یکی دوستم..........:)))))))))))
بچه های مدرسه........:ا
معلممون..........:)))))))))))))
نظر دوستم(اونی که جایزه گرفت):همکلاسیه ما داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:جایزه,مدرسه,پتو مسافرتی,چرخیدن,دوست,معدل,19,دیوونه,دست,فرار,طبقه,معلم,قیافه,دفتر,خاطره,طنز,همکلاسیه ما داریم؟؟؟؟؟؟؟؟, :: 2:41
:: توسط : m-sh
تقریبا میشه گفت روزای آخر مدرسه بود......ساعت ادبیات بود شعر حفظی واسه معلممون می خوندیم......شعرش ریتم قشنگی داشت......با بچه ها تصمیم گرفتیم بخونیمش مثل آهنگ و سرود....کلاس ما که شلوغ...صدا به صدا نمی رسید.....شروع کردیم رو میز ضرب گرفتیم و شروع کردیم به خوندن....کم کم بچه ها دورمون جمع شدن.....زنگ تفریح که خورد و معلم رفت بیرون بچه ها شروع کردن دست زدن....یه نفرم اومد رقصید........
منو دوستام........:O
هم کلاسی هام.........:)))))))))))
شاعر..............:ا
همکلاسیه ما داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:رقص,شعر,شاعر,مدرسه,کلاسوادبیات,معلم,آهنگ,سرود,تفریح,صدا,دست,همکلاسی, :: 2:25
:: توسط : m-sh
|
بار خدایا… از کوی تو بیرون نرود پای خیالم.. نکند فرق به حالم.. چه برانی چه بخوانی، چه به اوجم برسانی، چه به خاکم بکشانی.. نه من آنم که برنجم، نه تو آنی که برانی
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دست نوشته های دختری که من باشم....!!!!! و آدرس man-to-zendegi-love.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
<-PollName->
<-PollItems->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید امروز : 202
بازدید دیروز : 233
بازدید هفته : 1224
بازدید ماه : 5437
بازدید کل : 251992
تعداد مطالب : 355
تعداد نظرات : 254
تعداد آنلاین : 1
داستان روزانه
|
|