◕‿◕❤دست نوشته های دختری که من باشم❤◕‿◕

شیشه ای میشکند یک نفر میپرسد که چرا شیشه شکست ؟ ان یکی میگوید شاید این رفع بلاست دل من سخت شکست هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید از خودم میپرسم : ارزش قلب من از شیشه یک پنجره هم کمتر بود؟

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 23 مهر 1392برچسب:, :: 14:11 :: توسط : m-sh

آینــــده ای خواهـــم ساخت

که گذشتــــه ام جلویــــش زانـــــــو بزنــــد

قـــرار نیـــســــت مــــن هــــم دیگری را بســــوزانم

برعـــــکــــس کســــی را که وارد زندگیــــم میشــــود

آنـــقـــدر خوشبـــخت می کنــــم

کـــــه به هـــر روزی که جــای او نیـستـی

به خودت لـــــعــنــــت بفـــرستـی


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 23 مهر 1392برچسب:, :: 14:6 :: توسط : m-sh

 

یادمان باشد همیشه:
ذره ای حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود"
کمی کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم

 قدری احساسات پشت "به من چه اصلا... "
مقداری خرد پشت "چه میدونم
"
واندکی درد پشت "اشکال نداره" وجود دارد.


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 23 مهر 1392برچسب:, :: 14:0 :: توسط : m-sh

 

یه روز صبح یه مریض به دکتر جراح مراجعه میکنه و از کمر درد شدید شکایت میکنه .
دکتره بعد از معاینه ازش میپرسه : خب، بگو ببینم واسه چی کمر درد گرفتی؟


 

مریض پاسخ میده: من برای یک کلوپ شبانه کار میکنم. امروز صبح زودتر به خونه ام رفتم و وقتی وارد آپارتمانم شدم، یه صداهایی از اتاق خواب شنیدم! وقتی وارد اتاق شدم، فهمیدم که یکی با همسرم بوده!!
دربالکن هم باز بود. من سریع دویدم طرف بالکن، ولی کسی را اونجا ندیدم. وقتی پایین را نگاه کردم،

یه مرد را دیدم که میدوید و در همان حال داشت لباس میپوشید.

من یخچال را که روی بالکن بود گرفتم و پرتاب کردم به طرف اون!!

دلیل کمر دردم هم همین بلند کردن یخچاله.

 


 

 

مریض بعدی دکتر بهش میگه :، به نظر میرسید که تصادف بدی با یک ماشین داشته.مریض قبلیِ من بد حال به نظر میرسید، ولی مثل اینکه حال شما خیلی بدتره!بگو ببینم چه اتفاقی برات افتاده؟
مریض پاسخ میده:
باید بدونید که من تا حالا بیکار بودم و امروز اولین روز کار جدیدم بود.
ولی من فراموش کرده بودم که ساعت را کوک کنم و برای همین هم نزدیک بود دیر کنم.
من سریع از خونه زدم بیرون و در همون حال هم داشتم لباسهام را میپوشیدم،شما باور نمیکنید؛
ولی یهو یه یخچال از بالا افتاد روی سر من!

 


 

وقتی مریض سوم میاد به نظر میرسه که حالش از دو مریض قبلی وخیمتره.

دکتره در حالی که شوکه شده بوده دوباره میپرسه از کدوم جهنمی فرار کردی؟!


خب، راستش توی یه یخچال بودم که یهو یه نفر اون را از طبقهء سوم پرتاب کرد!

 

.

.

.

 

هه هه هه

نظر یادت نره...

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 5 مهر 1392برچسب:, :: 17:32 :: توسط :

 

رمان ایرانی و عاشقانه فرار من | خورشیدک کاربر انجمن نودهشتیا

رمان ایرانی و عاشقانه فرار من | خورشیدک کاربر انجمن نودهشتیا نام کتاب : فرار من

رمان ایرانی و عاشقانه فرار من | خورشیدک کاربر انجمن نودهشتیا نویسنده : خورشیدک کاربر انجمن نودهشتیا

رمان ایرانی و عاشقانه فرار من | خورشیدک کاربر انجمن نودهشتیا حجم کتاب : ۴٫۰۵ مگا بایت

رمان ایرانی و عاشقانه فرار من | خورشیدک کاربر انجمن نودهشتیا تعداد صفحات : ۲۶۵

رمان ایرانی و عاشقانه فرار من | خورشیدک کاربر انجمن نودهشتیا خلاصه داستان :

ونــــــوس،دختری که بخاطر داشتن یه سری مشکلات یه تصمیم بزرگ میگیره.. و شاید ابلهانه و خطرناک
فرار از زندگیش…از ادمای دور و برش…
ولی ناخواسته وارد یه جریاناتی میشه و با یه سری ادم دوست میشه……
ادمایی که پاش رو به یه ویلا باز می کنن… ادمهایی که باعث میشن ونوس تغییر کنه!! و در اخر عاشق بشه!!…..

نخوندم نمی دونم چه جوریه.....هرکی خوند بیاد بگه پایانش خوبه یا بد.......



ادامه مطلب...


 

رمان ایرانی و عاشقانه بهشت کوچک من | جوشی کاربر انجمن نودهشتیا

رمان ایرانی و عاشقانه بهشت کوچک من | جوشی کاربر انجمن نودهشتیا نام کتاب : بهشت کوچک من

رمان ایرانی و عاشقانه بهشت کوچک من | جوشی کاربر انجمن نودهشتیا نویسنده : جوشی کاربر انجمن نودهشتیا

رمان ایرانی و عاشقانه بهشت کوچک من | جوشی کاربر انجمن نودهشتیا حجم کتاب : ۱٫۷۰ مگا بایت

رمان ایرانی و عاشقانه بهشت کوچک من | جوشی کاربر انجمن نودهشتیا تعداد صفحات : ۱۰۵

رمان ایرانی و عاشقانه بهشت کوچک من | جوشی کاربر انجمن نودهشتیا خلاصه داستان :

مریم به عنوان روانپزشک در یه بیمارستان روانی کار میکنه … اون در زندگیش ناملایماتی رو تجربه کرده و با آشنا شدنش با شخصی در بیمارستان مسیر زندگیش به طور کل عوض میشه .. …….

 

 نخوندم.......هرکی خوند بیاد بگه پایانش چه جوریه؟؟؟؟.....

 



ادامه مطلب...


سلام.........من بعد از مدت ها زحمت کشیدم اومدم.......دیگه محصل ها در جریانن........مدرسه و هزار و یک دردسر.....حالا بیخی بریم سراغ خاطره......

مثل همیشه آخرین جمعه تابستون هم خونه مادر بزرگم بودیم........دختر عموم از پسر عموم خواست دوچرخه شو بده بره شارژ بخره.......

پسرعموم دوچرخه شو نداد........

وقتی رفت تو خونه دختر عمو دوچرخه رو دو در کرد و رفت.......

وقتی برگشت پسر عموم فهمید دوچرخه رو دودر کرده......

پسرعمویی که همیشه از دختر عمو می ترسید پرید سمتش و دهنشو به فحش باز کرد......

دختر عمو زد تو فک پسرعمو......

پسر عمو زد تو گوش دختر عمو........

دختر عمو تلافی زد زیر گوش پسر عمو....

آقا دعوا بالا گرفت......

پسر عموم از دخی عموم کوچیکتره.....

آقا پسرعمو پرید یقه دخی عمو رو گرفت چسبوندش به دیوار هر دو شروع کردن به کتک زدن همدیگه.....

ما که تا الان داشتیم با دهن باز نگاشون می کردیم رفتیم جداشون کردیم......

منم دوتا نگاه جذبه دار بهشون کردم هردوشون خفه شدن یه گوشه نشستن......

حالا از ساعت 9 شب تا 12 شب ما داشتیم به اینا مشاوره می دادیم.......

از بس سعی در اصلاح اینا کردم خودم اصلاح شدم........

اصلا دهنم کف کرد.....

بعد از این همه حرف آخرم اینا با هم آشتی نکردن.......

هیچ کس از فامیل قضیه رو نفهمیدن......

فقط ماهایی که تو کوچه بودیم فهمیدیم........

کسایی که تو کوچه بودیم:من.دخی عمو.پسمل عمو کوچیکه.پسمل عمو بزرگه(البته از من کوچیکتره).سر همسایه که همسن پسمل عمو کوچیکه ست.دخی عمو(خواهر پسمل عمو کوچیکه).دخی عمه کوچیکه.دخی دختر عمه.دخی عمو(خواهر دخی عمو)

حتی ماماناشون هم نفهمیدن قضیه چی بوده.......

فقط من یه سوال برام پیش اومد:

خدایا.....عتیقه تر از اینا نبود تو فامیل ما بذاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟؟؟


درباره وبلاگ
بار خدایا… از کوی تو بیرون نرود پای خیالم.. نکند فرق به حالم.. چه برانی چه بخوانی، چه به اوجم برسانی، چه به خاکم بکشانی.. نه من آنم که برنجم، نه تو آنی که برانی
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دست نوشته های دختری که من باشم....!!!!! و آدرس man-to-zendegi-love.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 133
بازدید ماه : 3732
بازدید کل : 188637
تعداد مطالب : 355
تعداد نظرات : 254
تعداد آنلاین : 1



داستان روزانه